۱۳۸۸ مرداد ۲۴, شنبه

آسوده برو ...

آرام و با وقار ... مثل همیشه

برو و هیچ وقت از هیچ کس حتی از خودت هم نپرس

آنکه در پشت جاده ها جا مانده بود

چطور با ریزش برگهای سرخ در آخر شهریور

ذره ذره با هر قدمت

خشک شد

بی رمق شد

و

از پا افتاد...

خش خش جاده را که شنیدی.... صبر نکن ...

برو ...